مهر کیان میگوید: «خانوی جونقان جای بسیار زیبا و تماشایی است. عکسهای حیرتانگیزی از برف این منطقه دارم. یلدای ما باستانشناسان در هنگامه یلدا و کار که شبیه خانه پدری و مادری نمیشد اما مقداری آجیل و میوه میخریدیم و دور هم بودیم. اما اگر در خانه بودیم شعر و حافظ خوانی هم بود.»
خاطرات مهرکیان از کرسی و برف و هم شنیدنی است. «بچگیهایم خیلی کرسی را دوست داشتم. هنوز هم فکر میکنم کرسی یک اختراع فوقالعاده است. من در اینستاگرام یک عکس گذاشتم در مورد مردم شهرکی که ۵۰۰ کرسی چوبی برای مردم زلزلهزده کرمانشاه درست کردند و فرستادند. جای دست مریزاد دارد واقعاً در آن سرما و یخبندان کرسی بهترین وسیله گرمایشی است و هر کرسی یک خانواده حتی دو خانواده را گرم میکند. شاید این یکی از بهترین خاطرات من از کرسی باشد. هر چند خبر بسیار تلخی هم شنیدم که به مستأجران کانکس نمیدهند اما خوب است که هنوز مردانگی و مهر و محبت بین مردم نمرده است. دیدن عکس آن کرسیها حس غریبی در من بوجود آورد.»
او ادامه میدهد: «من اهل آبادان هستم و در کودکی برف ندیده بودم. گاهی برای خودم با کاغذ برف درست میکردم و در هوا میپاشیدم اما تجربه برف را نداشتم. پدرم که بازنشسته شد ما به اصفهان آمدیم و در آنجا برف را که دیدم نمیدانید چقدر هیجان زده بودم و در برف غلت میزدم. دو برادر و خواهرم هم همین حس من را داشتند. یادم هست حتی برفها را میخوردیم و از ته دل میخندیدیم. پیرمرد همسایه میگفت: «برف را باید با شیره خورد وگرنه سرما میخورید!» ما تا آن وقت نمیدانستیم کرسی چیست چون حتی در آبادان بخاری هم نداشتیم تنها یک هیتر برقی داشتیم که گاهی از آن استفاده میشد. به اصرار اطرافیان در اصفهان کرسی گرفتیم. وقتی لحافش را انداختیم و تشکهای اطرافش را پهن کردیم چه حس لذت بخشی داشت و چقدر هیجان انگیز بود. یادم هست چندباری از روی کرسی پریدیم. دلمان میخواست همهاش زیر کرسی بنشینیم. بعد کم کم یاد گرفتیم از این ذغالهای کروی مخصوص کرسی با خاک ذغال درست کنیم. بعدها یاد گرفتیم روی آن خاکستر بریزیم که بیشتر دوام بیاورد. تجربههای بسیار شیرینی بود.»
مهر کیان از کرسی در دوران جنگ هم خاطره دارد. «زمانی که جنگ شد خانه ما در تهران گاز نداشت و بخاری نفتی بود. همسرم که نویسنده و مترجم است در تلویزیون برنامه اجرا میکرد. چون خانه ما خیلی سرد بود یک میز ناهارخوری را تبدیل به کرسی کردیم و رویش لحاف و پتو انداختیم. یادم میآید آزیتا همسرم با چه عشق و علاقهای یلدا را برگزار میکرد. ما در جنگ دور همان کرسی جشن یلدا را گرفتیم. من با برق گرمایش آن را تأمین کردم و شوخی شوخی یک کرسی برقی دوست داشتنی شد.»
نظر شما