ویزای کاری عراق

  • ویزای توریستی برای کارگری؛ گزارشی از مهاجرت کاری جوانان تحصیل‌کرده به عراق

    ویزای توریستی برای کارگری؛ گزارشی از مهاجرت کاری جوانان تحصیل‌کرده به عراق

    پتویی رنگ‌ و رو رفته کف اتاقک پهن است و اجاق خوراک‌پزی در کنج اتاق کز کرده. چند بشقاب‌ و قاشق با کتری‌ای که رویش از بلندی شب‌های غربت سیاه شده، همه زندگی‌شان است، فرسنگ‌ها دور از زادگاه‌شان؛ تا چشم کار می‌کند، سیمان است و گچ و آهن. جواد بیست‌وهشت ساله و اهل آذربایجان ‌غربی است؛ مستأجر یکی از همین اتاقک‌های نیمه‌کاره اربیل. شروع غربت «پسر آذربایجان» با تهران بود. روزی که اهل خانه در روستا چشم‌انتظار ته‌تغاری نشستند تا اولین تحصیلکرده خانواده، زندگی خوش آب‌ و رنگی را برای خود رقم بزند و «جوشاطو علیا» به او افتخار کند؛ همان‌جایی که خاکش پدران و پدربزرگ‌هایش را به آغوش کشیده تا آرام بگیرند. خانه پدری تک‌تک خاطرات قد کشیدن جواد و برادرهایش را به خاطر دارد اما حالا سال‌هاست چشم‌انتظار برگشتن‌شان از غربت است از زمانی که گچ‌کاری در روستا و شهرهای اطراف کساد شد و برادرها رفتند عراق؛ ‌سال ٩٣.