به جز نشریاتی که به آنها اشاره کردید، پژوهشگاه چه تدبیری برای انتشار نتایج پژوهشهای میدانی باستانشناسی دارد؟
اینکه تدبیری اندیشیده شده باشد را بیخبرم ولی نگاهی گذرا به انتشارات پژوهشگاه در حوزه باستانشناسی از سال 1392 به بعد نه تنها چشم انداز امیدوارکنندهای نشان نمیدهد بلکه گویای ایستایی و رخوت سنگینی است. دیگر سالهاست کسی چیزی به نام «گزارش نهایی» فلان برنامه میدانی را ندیده است؛ نه تنها آن، بلکه گزارش مقدماتی کارهای میدانی هم به فراموشی سپرده شده چون اساساً نشریه و بستری برای این کار وجود ندارد! اگر به آمار برنامههای باستانشناسی 10 سال اخیر که در ابتدای این گفتگو به آنها اشاره کردم برگردیم و میزان انتشارات دستگاه متولی را نسبت به آنها بسنجیم، آنگاه به روشنی میبینیم که چقدر از قافله انتشارات عقب ماندهایم. در واقع آنچه در سالهای اخیر مورد غفلت قرار گرفت همانا پژوهش به معنی دقیق کلمه بود و در عوض به امورات اجرایی پرداختیم. جالب است که، به گمان من، در امور اجرایی هم دستاورد خاصی نداشتیم بلکه برخی امور طی سالهای اخیر چنان بیجهت پیچیده شد که درست کردنش، البته اگر ارادهای باشد، انرژی و وقت زیادی را طلب میکند. به هر حال، دلایل این «عقب افتادگی» در زمینه انتشارات چندگانه است. به نظر من اصلیترینِ آن، نبود بینش و درک درست از ضروریات باستانشناسی در سطوح تصمیم گیری و مدیریتی است. برای درک این موضوع کافی است به دوره هایی که در آن انتشارات باستانشناسی، به گواهی آمار، پربار بود نگاهی بیندازیم. این دورهها یکی دوره شش ساله مدیریتی زنده یاد دکتر آذرنوش بود و یکی دوره مدیریتی سه ماهه آقای دکتر مقدم، که طی آن سه کتاب چاپ شد، یعنی به طور متوسط هر ماه یک کتاب! هر دوی این دورهها در یک چیزِ بنیادی مشترک هستند و آن همان بینش و درک درست از ضرورت انتشارات و در نتیجه مهیا کردن بستر لازم برای آن است. بنابراین مهمترین عامل در رونق بخشیدن به انتشارات این است که کسی که در مقام تصمیمگیری است این ضرورتِ بدیهی، یعنی انتشارات را فهمیده باشد، یعنی آن بینش را داشته باشد. در واقع با داشتن بینش به نظر من هشتاد درصد راه پیموده شده است، و در صورت نبودن آن، به دور خود خواهیم چرخید و دچار روزمرگی و فرمالیسم میشویم.
به جز این مورد که به آن اشاره کردید، چه عامل یا عوامل دیگری را در رکود و سستی انتشار برنامههای میدانی دخیل میدانید؟
به نظر من غیر از نبود بینش لازم، اصلیترین عاملی که طی سالهای اخیر باعثِ نادیده شدن ضرورت انتشارات شد، میدان دادن به انجام برنامههای باستانشناسی بدون تدوین چارچوبی برای انتشار نتایج و گزارش آن برنامهها بود. با نگاهی به پیشینه باستانشناسان، چه ایرانی و چه غیرایرانی، این نکته به سادگی دانسته میشود که در نبودِ سازوکارهای نظارتی برای الزام پژوهشگران به چاپ نتایج برنامههای میدانیِ خود، باستانشناسان آنچنان در جذابیت انجام برنامههای میدانی فرو میروند که گاه نتیجه و گزارش برنامههای میدانیشان برای سالها و گاه دههها به تأخیر میافتد و در مواردِ نه چندان کمی هم اصلاً منتشر نمیشود! این باعث تأسف است که ما از گذشته درس نمیگیریم... اگر نگاهی گذرا به کاوشها و بررسیهای دهههای اخیر بیندازیم و آنگاه بخواهیم ببینیم که از آن برنامههای میدانی چه چیزی عایدمان شد و چقدر تولید اطلاعات کردیم، واقعاً شاید به این نتیجه برسیم که باید در میزان و چگونگی انجام برنامههای میدانی باستانشناسی تجدید نظر اساسی کنیم.
فکر نکنم هیچکس آمده باشد فهرستی از تمام برنامههای میدانی در ایران تهیه کرده باشد و آنگاه ببیند که نتیجه و گزارش آن برنامهها آیا چاپ شد یا نه و اینکه اگر چاپ شد آیا در اندازههای آن کار میدانی بود یا خیر. تهیه چنین فهرستی قاعدتاً یکی از وظایف تشکیلات باستانشناسی کشور است ولی تا آنجا که می دانم نه تنها چنین فهرست جامعی وجود ندارد، بلکه حتی آمار تعداد دقیق برنامههای میدانی که در دهه 1370 یا اوایل دهه 1380 در کشور انجام شد نیز موجود نیست و این یعنی اینکه ما در تاریکی به سر می بریم. در واقع تدوین چنین فهرستی از فعالیتهای باستانشناسان در ایران، استخوانبندی اصلی نگارش تاریخچه باستانشناسی ایران است که هنوز نوشته نشده است.
شاید بد نباشد برای اینکه این مطلب بهتر فهم شود چند مثال بزنم. نتیجه کاوشهای گسترده اشمیت در تپه چشمه علی تهران در سالهای دهه 1310 هنوز منتشر نشده است و بعید است که منتشر هم شود، چرا که از مرگ وی بیش از پنجاه سال میگذرد! گزارش نهایی کاوشهای گسترده هیئت ژاپنی در دهه 1350 در تپههای سنگ چخماق که احتمالاً گستردهترین کاوش محوطهای مربوط به نوسنگی در ایران بود، منتشر نشد و با مرگ ماسودا در سال 1389 و اذعانِ همکاران وی، هیچگاه منتشر نخواهد شد. مورد دیگر کاوش بزرگ مقیاس لایه نگاری هیئت انگلیسی در سالهای 1339 و 1341 در تپه 20 متری یاریم تپه گنبد است که جز دو خبرنامه دو سه صفحهای هیچ از آن چاپ نشد. آن برنامه هایی هم که با تأخیری چند ده ساله پس از انجام کارهای میدانی منتشر شد، مثل کاوشهای هیئت هُلمز در لرستان، یا تپه یحیای کرمان، یا کاوشهای آمریکاییها در چغامیش خوزستان صرفاً به این خاطر بود که پس از انقلاب، باستانشناسان غربی برای حدود 25 سال امکان کاوش در ایران را نیافتند و ناگزیر شروع کردند به انتشار نتایجی که قاعدتاً میبایست دو سه دهه پیش از آن منتشر میکردند!
این وضعیت در مورد باستانشناسان ایرانی چگونه است؟ آیا در مورد آنها هم چنین تأخیرهای طولانی در انتشار نتایج برنامه های میدانی شان دیده میشود؟
اگر بخواهیم موارد اینچنینی در باستانشناسی ایران را نام ببریم این فهرست بسیار طولانی میشود! در این زمینه متأسفانه کارنامه باستانشناسان ایرانی نه تنها دستِ کمی از باستانشناسان خارجی ندارد، بلکه به مراتب بدتر است. این البته موضوعی نیست که تازه باشد یا اینکه جامعه باستانشناسی از آن بی خبر باشد. همه باستانشناسان از جنبههایی از این منتشر نشدن گزارش و نتایج پژوهشهای میدانی پیشین تا اندازهای اطلاع دارند ولی فکر نکنم هیچکس آمده باشد فهرستی از تمام برنامههای میدانی در ایران تهیه کرده باشد و آنگاه ببیند که نتیجه و گزارش آن برنامهها آیا چاپ شد یا نه و اینکه اگر چاپ شد آیا در اندازههای آن کار میدانی بود یا خیر. تهیه چنین فهرستی قاعدتاً یکی از وظایف تشکیلات باستانشناسی کشور است ولی تا آنجا که می دانم نه تنها چنین فهرست جامعی وجود ندارد، بلکه حتی آمار تعداد دقیق برنامههای میدانی که در دهه 1370 یا اوایل دهه 1380 در کشور انجام شد نیز موجود نیست و این یعنی اینکه ما در تاریکی به سر می بریم. در واقع تدوین چنین فهرستی از فعالیتهای باستانشناسان در ایران، استخوانبندی اصلی نگارش تاریخچه باستانشناسی ایران است که هنوز نوشته نشده است.
بیش از نود درصد برنامههای میدانی اساساً منتشر نشدهاند، یا حداکثر کلیات آن به صورت خبرنامه یا بسیار مقدماتی چاپ شده است. نتیجه چنین وضعیتی بسیار روشن است؛ از یک سو منابع مالی صرف کاوشها و بررسیهای باستانشناسی شده است، ولی از سوی دیگر اطلاعاتِ به دست آمده از آن برنامهها در اختیار جامعه باستانشناسی قرار نگرفته است و این یعنی «اتلاف منابع» و «حبس اطلاعات».
بدیهی است که شمار برنامههای میدانی انجام شده در بعد از انقلاب بسیار بیشتر از قبل از آن است. اگر ما بتوانیم چنین فهرستی تهیه کنیم، آنگاه میتوان دید که چه تعداد از برنامههای میدانی نتایجشان منتشر شده و چه تعداد نشده است. چون این موضوع سالهاست که یکی از دغدغههای اصلی من شده، هرچند آمار دقیقی ندارم ولی آنگونه که طی همین بیست سال اخیری که در فضای باستانشناسی ایران حضور داشته ام، می توانم به ضرس قاطع بگویم که بیش از نود درصد برنامههای میدانی اساساً منتشر نشدهاند، یا حداکثر کلیات آن به صورت خبرنامه یا بسیار مقدماتی چاپ شده است. نتیجه چنین وضعیتی بسیار روشن است؛ از یک سو منابع مالی صرف کاوشها و بررسیهای باستانشناسی شده است، ولی از سوی دیگر اطلاعاتِ به دست آمده از آن برنامهها در اختیار جامعه باستانشناسی قرار نگرفته است و این یعنی «اتلاف منابع» و «حبس اطلاعات».
[caption id="attachment_35830" align="aligncenter" width="599"] دکتر کوروش روستایی رئیس گروه نقشه باستانشناسی سال ۸۵-۸۴، رئیس گروه پیش از تاریخ پژوهشکده باستانشناسی بین آذر ۸۸ تا شهریور ۸۹ و مشاور پژوهشی دکترعباس مقدم رئیس پژوهشکده باستانشناسی وقت از مهر تا آذر ۹۱ [/caption]
وقتی نتیجه و دستاوردهای یک برنامه میدانی چاپ نشود، گویی آن برنامه اصلاً انجام نشده است. این چه توجیهی دارد که ما محوطه ها را بکاویم ولی اطلاعات آن را چاپ نکنیم؟ آنچه طی سالهای اخیر از آن غفلت کردیم، تأمل در ضرورت انجام برخی از کارهای میدانی بود. بدیهی است که خود تشکیلات باستانشناسی مسؤول وضع موجود است. وقتی برای فردی دو، سه و حتی در برخی موارد چهار مجوز برنامه میدانی طی یک سال صادر می شود نتیجه آن روشن است. این را همه باستانشناسان می دانند که یک کاوش یک تا دو ماهه نیاز به چندین ماه پردازش یافتهها و دادهها برای آمادهسازی جهت انتشار یا تهیه گزارش دارد. وقتی یک «باستانشناس» یازده ماه از دوازده ماه سال را در چند برنامه میدانی است، نباید انتظار داشت وی بتواند چیزی از آن حجم اطلاعاتی که در میدان به دست آورده آماده انتشار کند.
پیشینه باستانشناسان نشان داده که اگر دست خودشان باشند دوست دارند مرتب و هر سال دو سه برنامه میدانی انجام دهند؛ در اینجا شاید نتوان چندان ایرادی به آن فرد گرفت، چرا که همانطور که گفتم کار باستانشناسی «جذابیت» دارد و برخی نیز لابد فکر می کنند که قرار است تمام مسائل و مشکلات باستانشناسی فلان دوره یا فلان منطقه را خودشان حل کنند! بنابراین مدام از این محوطه به آن محوطه می روند و لایه نگاری و کاوش انجام می دهند. در اینجا مسئول، تشکیلات باستانشناسی است که با چه منطق و توجیهی این حجم کار میدانی را به عهده افراد می گذارد در حالی که می داند مرتب کردن یافته ها و اطلاعات و پردازش داده ها و جستجوی منابع برای تهیه مقاله یا گزارش نهایی وقت زیادی می طلبد.
وقتی برای فردی دو، سه و حتی در برخی موارد چهار مجوز برنامه میدانی طی یک سال صادر می شود نتیجه آن روشن است. این را همه باستانشناسان می دانند که یک کاوش یک تا دو ماهه نیاز به چندین ماه پردازش یافتهها و دادهها برای آمادهسازی جهت انتشار یا تهیه گزارش دارد. وقتی یک «باستانشناس» یازده ماه از دوازده ماه سال را در چند برنامه میدانی است، نباید انتظار داشت وی بتواند چیزی از آن حجم اطلاعاتی که در میدان به دست آورده آماده انتشار کند
موارد عجیبی در باستانشناسی ایران وجود دارد که مثال زدنی هستند. مثلاً یکی از محوطهها و آثار مهم ایران اگر اشتباه نکنم حدود 15 فصل مورد پژوهش میدانی قرار گرفت و تقریباً هیچ از آن چاپ نشد! یا محوطه مشهور دیگری 12 فصل است که کاوش و گمانه زنی می شود ولی جز یکی دو مقاله کلی و مختصر چیزی از آن چاپ نشده؛ در حالی که منطقاً می بایست تاکنون دست کم یکی دو کتاب مشروح از فیزیک کاوش و یافته ها و دریافتهای باستانشناختی آن چاپ می شد. اما از سوی دیگر جوانانی می بینیم که با یک بازدید ساده از محوطهای بدون اینکه آن را جراحی کنند، مقاله ای آراسته و مفصل با ذکر تمام جزئیات در نشریه ای بین المللی چاپ کرده اند. البته در همینجا باید در زمینه انتشاراتِ به موقع از آقای دکتر ملک شهمیرزادی یاد کنم که در این زمینه مثال زدنی هستند. کاوش محوطه آق تپه در مهر و آبان 1379 به سرپرستی ایشان انجام شد و گزارش نهایی آن در دیماه همان سال، یعنی تنها دو ماه پس از پایان کار، منتشر شد. البته شاید برخی چنین سرعتی در انتشار را نپسندند و گمان کنند که بر کیفیت گزارش تأثیر منفی دارد، ولی باید به یاد داشت که کسی که مطلبی را چاپ می کند دست کم شهامت این را داشته که خود را در معرض نقد دیگران قرار دهد. اگر نقدی به این کتاب وارد بود باید منتشر می شد؛ وقتی منتشر نشده یعنی نقدی نیست! از سوی دیگر، برخی گمان می کنند که برای چاپ گزارش نهایی کار میدانی نیاز به «سالها» وقت دارند؛ و در بیشتر مواقع این سالها تبدیل به ابدیت می شود و گزارش آنها هیچگاه چاپ نمی شود! نمونه اش گزارش نهایی کاوشهای «گودین تپه» است که به شهادت گردآورندگان کتابی که در سال 2011 درباره این محوطه گردآوری و منتشر شد، کاوشگر این محوطه، یعنی «کایلر یانگ»، طی سالها پس از پایان کاوشها چند بار قصد و آرزو داشت که گزارش نهایی خود را به سرانجام برساند ولی حجم کارها و مشغولیتهای دیگر مانع از این شد تا بالاخره وی از دنیا رفت. احتمالاً ماسودا، باستانشناس ژاپنی، نیز که تپه های سنگ چخماق شاهرود را 1800 متر مربع کاوش و خاکبرداری کرد، قصد مشابهی داشته ولی تا زمانی که روی در خاک کشید آن «قصد» عملی نشد! در واقع اطلاعات و یافته های آن محوطه مهم، به گواهی شاگردانِ ماسودا که اکنون در پایان عمر حرفهای خود به سر می برند، برای همیشه از دست رفته است. اینها مواردی است که باید از گذشته آموخت.
در اینجا ضرورتی نمی بینم به فهرست بسیار طولانی برنامه های میدانیِ منتشرنشده توسط هموطنان باستان شناسمان اشاره کنم، چرا که خیلی ها نمونه های زیادی از آنها را می دانند و البته احتمالاً خودِ آنها نیز در شمارِ کسانی هستند که یک یا چند تا از برنامه های میدانی خود را آنگونه که باید یا اصلاً منتشر نکرده اند! واقعیت این است که همه ما در این زمینه کوتاهی کرده ایم و در برابر ملت ایران که بودجه برنامه های میدانی ما به واقع از جیب آنها تأمین می شود، گناهکاریم.
برای برونرفت از این وضعیت آیا راهکاری وجود دارد؟
طبیعی است که وجود دارد، البته به شرط اینکه اراده و قصد واقعی برای این کار داشته باشیم. به نظر من، برای به سامان کردن وضعیت نابسامان انتشارات باستانشناسی ایران باید از برنامه انتشاراتی دوره مدیریتی زنده یاد آذرنوش الگوبرداری کنیم و آن را متناسب با شرایط امروزی کشور توسعه دهیم و متحول کنیم. اگر به واقع قصد و اراده ای برای این کار باشد، می توان چنین روندی را متصور شد. ابتدا باید بستر مناسبی برای انتشارات مهیا کنیم. یکی از دلایل یا بهانه هایی که برخی کاوشگران برای چاپ نشدن نتیجه کارهایشان می آورند این است که نشریه ای برای این کار نیست که تا حدودی هم پذیرفتنی است. در واقع پژوهشگاه و پژوهشکده که این خیل عظیم باستانشناسان را به میدان می فرستند و سالانه چند میلیارد تومان بودجه ملی را صرف کاوشها و بررسیها می کند، می بایست دست کم دو سه نشریه یا گاهنامه برای چاپ نتیجه این کارها داشته باشد. بنابراین، ایرادی که آن همکاران به نبود جایی برای چاپ مقالات کارهای میدانیشان می گیرند تا اندازه ی زیادی درست است. نمونه ی کنگر ه ها را که اشاره کردم مصداق روشنی از این غفلت دستگاه باستانشناسی در نشر نتایج کارهای میدانی است. واقعاً چه توجیهی وجود دارد که آن همه اطلاعات دست اولی که از کارهای میدانی باستانشناسی به دست می آید در بایگانی ها و صرفاً به صورت گزارشهای آرشیوی نگهداری شود؟ بنابراین اولویت اول دستگاه مجری منطقاً ایجاد بستری برای انتشار نتایج کارهای میدانی است.
یکی از دلایل یا بهانههایی که برخی کاوشگران برای چاپ نشدن نتیجه کارهایشان می آورند این است که نشریهای برای این کار نیست که تا حدودی هم پذیرفتنی است. در واقع پژوهشگاه و پژوهشکده که این خیل عظیم باستانشناسان را به میدان میفرستند و سالانه چند میلیارد تومان بودجه ملی را صرف کاوشها و بررسیها می کند، می بایست دست کم دو سه نشریه یا گاهنامه برای چاپ نتیجه این کارها داشته باشد
نخستین گام در این رابطه میتواند احیای «سلسله گزارشهای باستانشناسی» باشد که در واقع بستر و محملی برای چاپ گزارشهای نهایی یا مفصل برنامه های میدانی بود. این سلسله کتابها که در دوره دکتر آذرنوش طرح ریزی و عملیاتی شد، در واقع همچون سمبل و نشان انتشارات پژوهشکده بود. در آن زمان این «سلسله گزارشها» به شکل کتابهایی یکدست با جلد سورمهای منتشر میشد. در آن سالها، گزارش نهایی یا گزارشهای مقدماتی برخی از پروژههای باستانشناسی مثل طرح بازنگری سیلک و چند فصل از کاوشهای پروژهی ازبکی در قالب این کتابها منتشر شد. در مجموع به گمانم حدود هفده هجده کتاب در این سری چاپ شد که از این تعداد پانزده تا مربوط به دوره مدیریتی دکتر آذرنوش بود. آخرین شماره از این سلسله کتابها به گمانم در سال 1386 منتشر شد. در واقع این بسترسازی که در دوره دکتر آذرنوش انجام شد باعث ترغیب پژوهشگران باستانشناس به چاپ گزارش نهایی برنامههایشان شد. وقتی چنین بستر و امکانی وجود نداشته باشد بدیهی است که رغبتی نیز برای انتشار باقی نمی ماند.
[caption id="attachment_35827" align="aligncenter" width="296"] گزارشهای مقدماتی باستان شناسی با جلد خاکستری رنگ[/caption]
[caption id="attachment_35828" align="aligncenter" width="302"] گزارشهای باستانی شناسی تکمیلی با جلد سورمهای[/caption]
احیاء گاهنامه یا سالنامه «گزارشهای باستانشناسی، که آن نیز نشان و سمبل پژوهشکده بود، می تواند باعث جذب شمار نه چندان کمی از گزارشهای برنامه های میدانی شود. البته قاعدتاً بهتر است با توجه به میزان زیاد کارهایی که طی سالهای اخیر در کشور انجام شده «گزارشهای باستانشناسی» نه به صورت سالنامه بلکه به صورت «دوفصلنامه» منتشر شود؛ یعنی امکان چاپ بیشتری در اختیار جامعه باستانشناسی بگذاریم
گام بعدی برای رونق دادن به انتشارات باستانشناسی توسط دستگاه متولی، احیاء گاهنامه «گزارشهای باستانشناسی» است که همانطور که قبلاً اشاره کردم در زمان دکتر آذرنوش تقریباً به صورت سالنامه، متحدالشکل و با جلدی بهرنگ خاکستری منتشر میشد. همانطور که گفتم، این مجلدات تقریباً مختص گزارش توصیفی و مقدماتی برنامههای میدانی بود و بستری بسیار مناسب برای اطلاع رسانی به جامعه باستانشناسی است. واقعیت این است که شمار اندکِ نشریات باستانشناسی کشور که قبلاً به آنها اشاره کردم از نوع مجلات موسوم به «علمی ـ پژوهشی» است و چاپ مقاله در آنها، مخصوصاً اگر از نوع گزارش توصیفی برنامههای میدانی باشد، بسیار سخت و زمانبر و گاه نشدنی است. آن مجلات چون از سوی وزارت علوم دارای امتیاز علمی ـ پژوهشی هستند، بدیهی است که با ترافیک مقالات مواجهند و در نتیجه چاپ مقالات توصیفی در آنها اگر از هزارتوی مشکلاتِ پذیرش مقاله بتواند عبور کند ممکن است چند سال طول بکشد. شنیده ام که برخی از این مجلات تا حدود 100 مقاله در نوبت انتشار دارند!
به هر حال، احیاء گاهنامه یا سالنامه «گزارشهای باستانشناسی، که آن نیز نشان و سمبل پژوهشکده بود، می تواند باعث جذب شمار نه چندان کمی از گزارشهای برنامه های میدانی شود. البته قاعدتاً بهتر است با توجه به میزان زیاد کارهایی که طی سالهای اخیر در کشور انجام شده «گزارشهای باستانشناسی» نه به صورت سالنامه بلکه به صورت «دوفصلنامه» منتشر شود؛ یعنی امکان چاپ بیشتری در اختیار جامعه باستانشناسی بگذاریم. بدین ترتیب، گزارشهای نهایی یا مفصل برنامه های میدانی در «سلسله گزارشها» چاپ می شود و گزارشهای مقدماتی در «گزارشهای باستانشناسی».
[caption id="attachment_35833" align="aligncenter" width="630"] تصویر جلد شمارۀ سوم و چهارم «مجلۀ باستانشناسی»، 1338[/caption]
افزون بر این دو گام که هر دو در زمان دکتر آذرنوش قویاً اجرا می شد، مجله پژوهشکده باستانشناسی باید راه اندازی شود. همانطور که گفتم در این چهار دهه پژوهشکده باستانشناسی هیچگاه نشریه مستقل باستانشناسی نداشته است. البته دو سال پیش اطلاعیهای درباره مجلهای که قرار است پژوهشکده منتشر کند در فضای مجازی پخش شد ولی تا آنجا که اطلاع دارم این نشریه پس از دو سالی که از «آماده سازی» آن می گذرد هنوز منتشر نشده است. اگر این اتفاق بیفتد باید آن را به فال نیک گرفت، چرا که در بین ناظرانی که انتشارات باستانشناسی ایران را دنبال میکنند این پرسش همواره وجود داشت که چطور دانشگاهها که هم از نظر نیروی انسانی و هم از نظر منابع مالی کم بنیهتر از پژوهشگاه و پژوهشکده باستان شناسی هستند مجله دارند ولی ما نداریم؟!
[related-post id="35216"]
نظر شما