دکتر حکمت الله ملاصالحی استاد باستانشناسی دانشگاه تهران و عضو هیأتامنای بنیاد ایرانشناسی درباره ضرورت حفظ میراث فرهنگی یادداشتی در اختیار چمدان گذاشته است که در زیر میخوانید:
عزل و نصبهای ناهوشمندانه در سازمان اغلب دوره باطل افتادن از چاله به چاه و از چاه به چاله را پی به پی دامن زده است. مدیری که خود به صراحت اعتراف میکند برایش مهم نیست کدام دولت بر کار است و باردار؟! هر دولتی که به کار آید و بزاید ما آمادهایم و فرصت را غنیمت میداریم بر این یا آن کرسی مدیریت و معاونت تکیه زنیم. خدمت برای اینان یعنی خدمت به خویش حتی به بهای خیانت به ناموس میراث یک ملت. شیفتگان قدرت و منفعتند نه تشنگان خدمت و خادمان ملت و مهین. براستی مشکل کجاست؟ چرا در چنین چرخه باطلی گرفتار شدهایم؟ این همه بازی با تاریخ و فرهنگ و میراث یک ملت تا کجا؟! این همه قمار در قمارستان سودا و سودا بر سر ناموس میراث یک ملت چرا؟
پاسخ به پرسشهایی از این جنس هم سهل است هم ممتنع. سهل از آن جهت که به هر روی انسانهای سودا زده و سوداگر و کاسب پیشه و زر اندوز و فرصت طلب و غنیمت بر همیشه و در همه جامعهها و انقلابها بودهاند و چه بسا همیشه هم خواهند بود. پاسخهای خنثی و بی بو و خاصیت از این جنس را به هر حادثهای میتوان داد. تصور کنید دو نفر در میانه میدان به جان هم افتادهاند و یکدیگر را میدرند و ما به تماشا بنشینیم بگوییم زندگی همین است و بیدعوا و مناقشه و بریدن و دریدن و دوختن که نمیتوان زندگی کرد! یا آنکه تصور کنید تشنهای را به جای آن که آب در کامش بریزید و از مرگ جانش را نجات دهید جام زر تهی از آب هدیهاش کنید. این پاسخها هرچند ظاهری بیبو و خاصیت و خنثی و بیطرفانه دارند لیکن بسیار زیانبار و خطرناک و خطرخیز هستند. پاسخ این پرسشها را در جایی دیگر میباید جست و به طریقی دیگر نیز داد .
هر موجود زیحیاتی از جمله انسان به ریشههایش زنده است. از ریشههایش قوت و قدرت و قوّت میگیرد. به هر اندازه رشتههای اتصال معنوی و حلقههای پیوند و پیوستگی باطنی انسان با ریشههایش مستحکم تر و استوارتر، انگیزه و اشتیاق زیستن و آفریدن و بالیدن و شکوفا شدن در جانش پر قوّتتر و نیرومندتر. عشق به میهن انگیزهایست بس عظیم هم برای زیستن و آفریدن و بالیدن هم نقش و سهمی بغایت تعیین کننده و سرنوشت ساز در همبستگی اجتماعی و وفاق ملی و امنیت خاطر و حس نوع دوستی در میان اقشار مختلف اجتماعی دارد.
چهار دهه در تاریخ یک انقلاب زمان اندکی نیست. یک نسل را به طور کامل در خود جای داده است. نسلی بغایت پیچیده و برآمده از میان طوفان حوادث جامعهای که هم نزدیک به یک دهه تجربه سخت و سنگین جنگ را از سر گذرانده است، هم تجربه آواربرداریها و جابجاییها و فراز و فرودها و لف و نشرها و قبض و بسطهای دهههای بعد از انقلاب را تجربه کرده و چشیده و زیسته است.
با نهایت تاسف و تأثر باید اذعان کرد که زیر سقفهای ترک خورده آموزش و پرورش کشور با افکندن طرحها و ریختن برنامههای آموزشی و تدوین کتب درسی ناکارآمد و بیمحتوایی که جعل و تحریف و ستیز با تاریخ یک ملت را سرلوح و سر فصل برنامههای آموزشیاش قرارداده است؛ نسلی را تربیت کرده و تعلیم دادهایم که هیچ احساسی از ایرانی بودن هیچ تعلق خاطر به خانهای که زیر سقف آن سکنی دارد و در آغوشش پرورده شده است و در هوایش نفس زندگی میکشد در جانش نیست؛ و این خطریست بس عظیم و نگران کننده! میهن دوستی انسانیترین وجه و ممیزه انسان بودن آدمیست. هر موجود زیحیاتی از جمله انسان به ریشههایش زنده است. از ریشههایش قوت و قدرت و قوّت میگیرد. به هر اندازه رشتههای اتصال معنوی و حلقههای پیوند و پیوستگی باطنی انسان با ریشههایش مستحکم تر و استوارتر، انگیزه و اشتیاق زیستن و آفریدن و بالیدن و شکوفا شدن در جانش پر قوّتتر و نیرومندتر.
ایران سرزمین ریشههاست. جغرافیا و اقلیم و عالم ارزشهاست. ارزشهای بشری و جهانی. عشق به چنین اقلیم و عالمی عشق به ارزش ها و تاریخ و فرهنگ و میراث بشری در مقیاس جهانیست. ایران دوستی "ناسیونالیزم" نیست. آنها که چنین فکر میکنند معنا و فحوای نوبنیاد و متجدد ناسیونالیزم را نه میدانند و نه می فهمند. ایران که مثل فرانسه وآلمان و کانادا و استرالیا و امارات جدید التاسیس نیست. ملت ایران که سر از چاههای نفت بر نکشیده است.
عشق به میهن انگیزهایست بس عظیم هم برای زیستن و آفریدن و بالیدن هم نقش و سهمی بغایت تعیین کننده و سرنوشت ساز در همبستگی اجتماعی و وفاق ملی و امنیت خاطر و حس نوع دوستی در میان اقشار مختلف اجتماعی دارد. از تجربه شکست خورده و برنامهریزیهای غلط و دروس بیمحتوای آموزش و پرورش در چهار دهه اخیر درس عبرت بیاموزیم و بدون اتلاف وقت با همکاری و همراهی متخصصان با تجربه و آگاه به مسئلهها و موضوعات درسی آموزش و پرورش بویژه در حوزههای علوم و معارف انسانی در محتوای دروس تجدید نظر کنیم و کتب درسی با محتوای جدید برای فرزندان کشور تنظیم و پیشنهاد و تدوین و ارائه بشود.
طرح درس و بحث میراث درمیاندازیم بیآنکه از چرایی و چیستی میراث و ارزش و اهمیت سنت پیوسته تاریخی و فرهنگی خود آگاه باشیم! مرمت و حفاظت میکنیم بیآنکه در پی رفو کردن زخمها و شکستها و گسستها و گسلهای فرهنگی و تمدنی خود باشیم! براستی ما به دنبال چه می گردیم؟ این همه هزینه عمر و اندیشه برای که و برای چه؟ گمشده ما چیست؟ انگیزه و اندیشه و آگاهی ملی که برای شناخت تاریخ ملی خویش در جان ما بیدار نیست .
ایران کشوری تاریخیست. گناهیست نابخشودنی و خطاییست بزرگ و خطرناک که دولتیان و مدیران و برنامهریزان جامعه ما فرزندانشان را از شناخت تاریخشان محروم کنند. تحقیر تاریخ یک ملت سمی است بس خطرناک و زهریست بس مهلک و مرگبار در کام مردمان آن جامعه. ایران سرزمین ریشههاست. جغرافیا و اقلیم و عالم ارزشهاست. ارزشهای بشری و جهانی. عشق به چنین اقلیم و عالمی عشق به ارزش ها و تاریخ و فرهنگ و میراث بشری در مقیاس جهانیست. ایران دوستی "ناسیونالیزم" نیست. آنها که چنین فکر میکنند معنا و فحوای نوبنیاد و متجدد ناسیونالیزم را نه میدانند و نه می فهمند. ایران که مثل فرانسه وآلمان و کانادا و استرالیا و امارات جدید التاسیس نیست. ملت ایران که سر از چاههای نفت بر نکشیده است.
[caption id="attachment_30568" align="aligncenter" width="700"] دکتر حکمت الله ملاصالحی[/caption]
تخت جمشید که برجهای نوبنیاد مالزی و امارات نیست که مهندسان و معماران غربی آن را طراحی کرده و بنیاد نهاد و ساخته باشند. رگ و پیوند اتفاق و اتحاد و انسجام و وحدت ملی یک ملت را میخواهید از هم بگسلید و تحقیرش کنید، از تاریخش چیزی نگویید. عظمتهایش را انکار کنید. ریشههایش را نشانه بگیرید. میراثش را به تاراج دهید. قهرمانانش را تحقیر کنید و قهرمانان دیگری را برایش بزرگ بنمایید و بر او تحمیل کنید. کاستیهای بیگانه را نبینید و کاستیهای خود را بزرگ و عظیم نمایی کنید. آنچنان و آنقدر مرغ همسایه را غاز ببینید که گریز از خانهای که زیر سقف آن سکنی داری ملکه جانش شود و بهشت عزت و امنیت خویش را بر جهنم تحقیر و حقارت دیگری مقدم و محترم بدارد. متاسفانه راهی را چنان کژ رفتهایم که احساس میکنیم امروز همه از صدر تا ذیل فرزندان فراری از خانه خویش هستیم. وقتی هم به قدرت و دولت و مکنت میرسیم چون انگیزهای اصیل و معنویتی عمیق و تعلق خاطری گوهرین در جان ما زنده نیست گمان بردهایم با قهر اقتصادی وغنیمت بردن و زراندوختن و زورگفتن و دینداریهای ریاکارانه خلاءها و حفرههای ژرف و پرناشدنی معنوی که جانمان را میآزارد و میکاهد میتوان پر و جبران کرد.
زیر سقفهای ترک خورده آموزش و پرورش کشور با افکندن طرحها و ریختن برنامههای آموزشی و تدوین کتب درسی ناکارآمد و بیمحتوایی که ستیز با تاریخ یک ملت را سرلوح و سر فصل برنامههای آموزشیاش قرارداده است؛ نسلی را تربیت کرده و تعلیم دادهایم که هیچ احساسی از ایرانی بودن هیچ تعلق خاطر به خانهای که زیر سقف آن سکنی دارد و در آغوشش پرورده شده است و در هوایش نفس زندگی میکشد در جانش نیست؛ و این خطریست بس عظیم و نگران کننده!
زیبایی، پاکیزگی، قانونمندی، نظم، تعلق خاطر و عشق به میهن از جمله ارزشهای اصیلیت که جامعه ما دهههاست با آنها وداع گفته و فاصله گرفته است. وقتی چراغ انگیزه و اشتیاق در انداختن طرح پرسشها و موضوعات اصیل و گوهرینی در جان ما در ذهن و فکر و عقل و فهم و ضمیر ما روشن نیست و نوری و فروغی بر ذهن و فکر ما نمیتابد هر جا که هستیم و بر هرکرسی رفیع و مسند و مقام بلندی که تکیه زدهایم نازا هستیم و سترون و پرهزینه و خطرخیز و خطرناک برای ملت و میهن و کشور خویش. متأسفانه گرم شدن و رونق گرفتن درس گفتنها و درس خواندنها و برنامه ریختنهای بیانگیزه و اشتیاق وسرد و بی روح در جامعه بعد انقلابی ما هم ملال خاطر را هرچه بیشتر و بیشتر دامن میزند هم آفت جان است و آسیب تن و چونان باری از تورات بر پشت حمار حماقتهای ما به تعبیر قرآن.
خواندن بی درد از افسردگی ست
خواندن با درد از دلبردگی ست
درسها و بحثها و تدریسهای بدون انگیزه بدون زمینه پرسشهای اصیل و موضوع مندی در رشتههای علوم و معارف انسانی که بازارشان در دانشگاههای ما پر رونق هم هست باریست سنگین بر شانه جامعه و پر هزینه برای کشور. این علوم به مفهوم مدرنشان با انگیزهها و طرح پرسشها و موضوعمندی سترگ در قاره غربی بر صحنه آمدند. انگیزههای ملی و قارهای نیز در آنها همچنان قویست. تصادفی نیست که میبینیم در هر یک از کشورهای غربی این علوم صبغه و سیاق و روش و منش و مشربهای بومی خود را دارند.
جیزی که پیش از همه علوم و معارف انسانی و اجتماعی و تاریخی و باستان شناختی ما را نازا و عقیم و منجمد کرده است همین فقر و فقدان انگیزه و پرسشگری و موضوع مندی اصیل و واقعیست. باستانشناسیم بی آنکه بدانیم اصلا و اساسا برای چه باستان شناسیم! طراحان و معماران و مهندسان و معماران و دولتیان و مدیران و برنامه ریزان فرهنگ و میراث و اقتصاد و معیشت و داد و ستد و به تجارت و بازرگانی مردم و ملت و میهن خویش هستیم بی آنکه درست بدانیم و عمیق بشناسیم و وثیق بفهمیم در کجای تاریخ ایستادهایم بر کدام تاریخ و فرهنگی تکیه زدهایم و ریشههای ایرانی بودن ما در کجاست و ایرانی بودن محمل چه معنائیست! طرح درس و بحث میراث درمیاندازیم بیآنکه از چرایی و چیستی میراث و ارزش و اهمیت سنت پیوسته تاریخی و فرهنگی خود آگاه باشیم! مرمت و حفاظت میکنیم بیآنکه در پی رفو کردن زخمها و شکستها و گسستها و گسلهای فرهنگی و تمدنی خود باشیم! براستی ما به دنبال چه می گردیم؟ این همه هزینه عمر و اندیشه برای که و برای چه؟ گمشده ما چیست؟ انگیزه و اندیشه و آگاهی ملی که برای شناخت تاریخ ملی خویش در جان ما بیدار نیست .
تخت جمشید که برجهای نوبنیاد مالزی و امارات نیست که مهندسان و معماران غربی آن را طراحی کرده و بنیاد نهاد و ساخته باشند. رگ و پیوند اتفاق و اتحاد و انسجام و وحدت ملی یک ملت را میخواهید از هم بگسلید و تحقیرش کنید، از تاریخش چیزی نگویید. عظمتهایش را انکار کنید. ریشههایش را نشانه بگیرید.
انگیزه شناخت تاریخ جهانی هم مستلزم بهرهمندی از یک زمینه فکری بسیار غنی و عمیق است که متأسفانه فاقد آن هستیم. انگیزه دینی که آن هم مستلزم برخورداری از نوعی از آگاهی و اندیشه و باور دینی ست که نداریم. ما به دنبال چه میگردیم؟ گمشده ما چیست؟ شناخت تاریخ ملی؟ تاریخ قارهای؟ تاریخ جهانی؟ پاسخ این است که هیچکدام؟ باستان شناسی برای باستان شناسی؟! این که یک سخن بیهوده ایست. مبادی باستان شناسی از جمله مبادی بسیاری از علوم برون علمیست. هرچند مبانی آنها چنین نیست. تا آن مبادی یعنی خاستگاهها و نقطههای عزیمت برون علمی یک رشته ودانش درست در دستگاه گوارش ذهن و فکر ما هضم و جذب نشود این مبانی درون رشتهای و درون دانشی نیز هضم و جذب نخواهد شد.
به هر میزان آن یک سرشتی دانشی و برون باستان شناختی دارد این یک ماهیتی درون رشتهای و درون دانشی و درون باستان شناختی .آن یک مسئله خاستگاهها و منطقههای عزیمت است و این یک در درون رشته و دانش از جمله دانش باستان شناختی پدید میآید. مادام که آن خاستگاهها درست فهمیده نشده است. انگیزه و اشتیاق پژوهشی در میان نخواهد بود. درانداختن هر طرح پژوهش باستان شناختی و هزینه کردن عمر در ظلمات گذشته بدون اندیشه و آگاهی عمیق تاریخی از سیلاب تحولاتی که دانش باستان شناسی را در دامن خود پرورده است یعنی در خواب چونان خوابگردان بدنبال گمشده خویش گشتن و چرخیدن! باستانشناسی سر و ستون فقرات سازمانها و تشکیلات مواریث فرهنگی و مآثرتاریخی کشورهاست. مادام که از ماهیت و اهمیت این دانش مهم وتاثیر گذار و نوبنیاد به مفهوم متجدد آن شناخت عمیق و وثیقی نداریم و برای دولتیان ما تفهیم شده نیست وضع مواریث مدنی ومعنوی ما از نیز بحرانیتر وغمانگیزترخواهد شد.
انتصاب وتحمیل مدیران ناباستان شناس و فرهنگ ناشناس بر مسند رفیع سازمان میراث فرهنگی طی دهههای اخیر برای کشور و میهن و ملت ما بسیار پرهزینه و گران تمام شده است. مروری درکارنامه سیاه این مدیران کافیست که متقاعد شویم و بپذیریم تا چه میزان در برزخ بیخبری به سر میبریم و نمیدانیم در کجای تاریخ ایستادهایم و بر چه سنت و میراثی تکیه زدهایم و ریشههای ما سر در خاک کدام اقلیم و عالمی معنوی دارد و از آن قوت و قوّت میگیرد.
سرز شکر دین ازآن برتافتی/ کز پدرمیراث مُفتش یافتی
مرد میراثی چه داند قدر مال /رستمی جان کند مجان یافت زال
نظر شما