درس‌های جان.اف کندی و خانم مرکل برای مدیران میراث فرهنگی

چمدان : حمید رضا حسینی پژوهشگر تاریخ معاصر و روزنامه نگار در یادداشتی نوشت: چندی پیش در جایی بودم و از آقای دکتر محمود سریع‌القلم، داستانی را شنیدم که ایشان نیز به نوبه خود از یکی از مشاوران جان.اف کندی، رئیس‌جمهور فقید آمریکا شنیده بودند، مشاور کندی به ایشان گفته بود:«هر گاه که کندی می‌خواست تصمیم مهمی را اتخاذ کند، حدود پنجاه نفر از کارشناسان موافق و مخالف موضوع - اعم از حقوق‌دانان، مدیران دولتی، بازرگانان، روزنامه‌نگاران، استادان دانشگاه و... - را به دفتر خود دعوت می‌کرد.

این افراد در یک اتاق بزرگ، دور یک میز بیضی می‌نشستند و درباره موضوع مورد نظر رییس جمهور، دیدگاه‌های خود را بیان می‌کردند. کندی هم در گوشه‌ای از اتاق پشت میزی می‌نشست و در حالی که سیگاری به لب داشت، با دقت به حرف‌ها گوش می‌کرد و یادداشت برمی‌داشت. او تا پایان جلسه هیچ سخنی نمی‌گفت و در مذاکرات دخالت نمی‌کرد بلکه چند نفر از کارکنانش جلسه را اداره می‌کردند. اما در پایان جلسه به حاضران می‌گفت که از مجموع مذاکرات شما، چند پرسش برایم مطرح شده است. از شما می‌خواهم که پاسخ این پرسش‌ها را فراهم کنید و در جلسه بعدی بگویید. در جلسه بعد، حاضران هرکدام پاسخ خود را عرضه می‌کردند و کندی با تشکر از آنها می‌گفت: حالا مطمئنم که از همه دیدگاهها آگاه شده‌ام و می‌توانم بر اساس دریافتی که از آن‌ها داشته‌ام، تصمیم خود را بگیرم.»

آقای سریع‌القلم چندی پیش نیز در یادداشتی با عنوان «آنچه از رئیس جمهور آلمان آموختم نوشتند: «[خانم مرکل] می‌گفت: به طور مرتب با طیف نویسندگان، خبرنگاران، دانشگاهیان و مردم در تماس است و نظرات آنها را می‌پرسد ... دومین خصلت [او این بود که] فراوان سؤال می‌کرد تا مطمئن شود موضوعی را دقیق متوجه شده است. سوم، دقت در جمله‌بندی و قالب‌بندی و استفاده صحیح از واژه‌ها. چهارم، بی‌تکلفی به طوری که مخاطبان احساس می‌کردند با یک شخص معمولی در حال گفت و گو هستند و پنجم، انتقال یک حسّی که یک مقام اجرایی علاقمند است بیاموزد، مشورت کند و نظر بخواهد».

کاری به مجموعه نهادهای تصمیم‌گیر کشور نداریم که در بخش‌های مختلف از نظرات کارشناسان و خبرگان بهره مؤثری گرفته نمی‌شود. سخن ما درباره سازمان میراث فرهنگی است. آیا می‌توان حتی شمه‌ای از رفتار این دو رهبر برجسته جهانی از دو کشور بزرگ و پیشرفته را در این سازمان سراغ گرفت؟ آیا کسی به یاد می‌آورد که سازمان میراث فرهنگی در برابر انبوه چالش‌هایی که پیش رو دارد، کارشناسان و ذیربطان و ذی‌نفعان را به شکل گسترده و به صورت مداوم به مشورت فراخوانده باشد؟ آیا در دو سه سال اخیر که انتقاد از سیاست‌های جاری بالا گرفته و در عمل نیز اوضاع میراث فرهنگی به وخامت گراییده، انگیزه‌ای برای دعوت از منتقدان و شنیدن نظراتشان مشاهده شده است؟

به گمان ما، مشورت گریزی و فردمحوریِ حاکم بر سازمان میراث فرهنگی که یکی از موانع جدی در راه حل مشکلات این سازمان است، دست‌کم در چهار موضوع ریشه دارد:

1- همه ما ایرانی هستیم و می‌دانیم که مشورت‌گریزی و خودمحوری، پایه و مایه‌ای غنی در فرهنگ ما دارد. شاید اگر نگارنده نیز در جای مدیران سازمان میراث فرهنگی بنشیند، رفتار مشابه یا بدتری را از خود بروز دهد.

2- از آن‌جا که برخی مدیران بلندپایه و ریشه‌دار سازمان میراث فرهنگی، دارای صبغه کارشناسی هستند و در مجموع، افراد آگاه و اهل مطالعه‌ای به شمار می‌روند، این گمان (یا غرور) در آن‌ها پدید آمده است که از خِرَد جمعی بی‌نیاز هستند و می‌توانند بدون مشورت با دیگران درباره طیف وسیعی از موضوعات مرتبط با میراث فرهنگی از جمله تاریخ، ادبیات، هنر، انسان شناسی، باستان‌شناسی، موزه‌داری، معماری، شهرسازی و... تصمیم‌گیری کنند و فراتر از آن، درباره همه این موضوعات تا سطح نظریه‌پردازی سخن بگویند.

3- متأسفانه مدیران یاد شده تعریف درستی از مدیریت ندارند. بار دیگر به یکی از سخنرانی‌های آقای سریع‌القلم اشاره می‌کنم که در بیان تجربه‌های شخصی خود از مراوده با چهره‌های برجسته جهانی می‌گویند: «[یکی از مسایل مدیریت در ایران این است که] فرد، تصمیم می گیرد یا گروه؟ در دنیای امروز، کاریزما تعطیل شده است و دیگر کارآمد نیست. مدیر یعنی کسی که هماهنگ کننده است. بارها دیده‌ام خانم مرکل یا بیل گیتس وارد جلسه‌ای شده و اولین صندلی را گرفته‌اند و همان‌جا نشسته‌اند. نگفته‌اند ما باید بالای جلسه بنشینیم، چون فلان مقام را داریم. کاریزما، مانع تصمیم‌گیری‌های منطقی در یک بنگاه، یا حاکمیت یا جامعه می‌شود». اما در سازمان میراث فرهنگی، شماری از مدیران، وظیفه خود را نه در سطح هماهنگ کننده بلکه در سطح رهنمود دهنده تعریف کرده‌اند. این افراد، همیشه صدرنشین مجلس هستند و برخلاف خانم مرکل یا بیل گیتس، اصرار دارند که در هر جلسه‌ای با هر موضوعی در مقام سخنران ظاهر شوند. بی‌میلی آن‌ها به شنیدن سخنان دیگران به حدی است که گاه پس از ایراد سخنرانی بلافاصله جلسه را ترک می‌گویند تا به امور مهم‌تری برسند. گویی جلسه از یُمن وجود آنها مستفیذ و متبرک شده است و دیگری نیازی به حضورشان نیست. آن‌ها نیامده‌اند که از شرکت کنندگان در مراسم یا نشست، چیزی یاد بگیرند بلکه آمده‌اند تا چیزی یاد بدهند و بروند!

4- از آن‌جا که تملق‌گویی و تملق‌پسندی نیز یکی از آسیب‌های موجود در فرهنگ ایرانی است، سال‌هاست که شماری از افراد، گرداگرد مدیران میراث فرهنگی را گرفته‌اند و با سخنان غلوآمیز و تملق‌گویی‌های خود، باد در بیرق غرور آن‌ها می‌اندازند. بدیهی است که انسان هرچقدر هم که فروتن و خودساخته باشد، ممکن است بر اثر کثرت القائات اطرافیان از واقعیت دور بیفتد و توانایی‌های خارق‌العاده‌ای را برای خود متصور شود.

نتیجه این وضع چیست؟ تقلیل ظرفیت‌های سازمان برای مواجهه با انبوهی از چالش‌ها و مشکلات پیش‌ِ رو. در این شرایط، آن توان و انگیزه‌ای که می‌توانست صرف مشارکت در امور و بهبود اوضاع شود، یا از میان رفته است یا در جهتی کاملا عکس، صرف کشمکش‌های زیان‌بار و بی‌سرانجام می‌شود. مرحوم مهندس مهدی بازرگان زمانی گفته بود: انقلاب ما از وقتی دچار چالش شد که شعار «همه با هم» را به «همه با من» تبدیل کردیم. امروز اوضاع میراث فرهنگی آن‌چنان آشفته است که معلوم نیست خانواده بزرگ میراث فرهنگی حتی با تحقق ایده «همه با هم» نیز بتواند به وضعیت مطلوب دست پیدا کند؛ وای به اکنون که عده‌ای همچنان بر موضع «همه با من» ایستاده‌اند. ای کاش، این بزرگواران اگر از کندی و مرکل نمی‌آموزند، دست‌کم به این پندِ بزرگمهرِ حکیم گوش ‌سپارند که «همه چیز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزاده‌اند».
کد خبر 27491

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
1 + 16 =