چمدان: خانه نیما که متاسفانه به دلیل پافشاری مالک بنا بر قیمتی بالاتر از قیمت پیشنهادی شهرداری و بیتوجهیها تبدیل به مخروبه و زبالهدانی شده بود امروز بعد از مدتها رایزنی و درخواست برای نجاتش، بالاخره توسط شهرداری منطقه یک تهران خریداری شد.
سید حمید موسوی شهردار منطقه یک تهران با بیان اینکه از سال 79 تاکنون موضوع تملک خانه نیما توسط شهرداری تهران در حال پیگیری بود که متاسفانه توافقی در این زمینه حاصل نشده بود افزود: در دوره جدید مذاکرات و برگزاری جلسات مختلف با مالکان منجر به امضای قرارداد خرید این خانه با مبلغ 135 میلیارد ریال شد.
وی با بیان اینکه تشریفات اداری برای انتقال سند این ملک در حال انجام است و تا نیمه خرداد ماه امسال به سرانجام خواهد رسید به ایرنا گفت: طی این مدت نیز کارهای مطالعاتی برای بازسازی و احیا این خانه انجام خواهد شد تا به محض تملک قطعی عملیات اجرایی مرمت آن آغاز شود و در سریعترین زمان درهای این خانه به روی شهروندان گشوده میشود.
[related-post id="202006"]
شراگیم یوشیج پسر نیما که در آمریکا زندگی میکند چندی پیش درباره پیشینه این خانه گفته بود: زمینِ این خانه را آلاحمد برای ما پیدا کرده بود. البته اول خودش زمینی در همان نزدیکی خریده بود. هم از زبان نیما و هم از زبان آلاحمد شنیدم که میگفتند این زمینها همه وقفی بوده. اما اینکه چطور امکانِ خرید و فروش آن زمینهای وقفی وجود داشته و دارد، اطلاعی ندارم.
وی در پاسخ به این سؤال که قبل از سکونت در این خانه در کجا ساکن بودند، افزود بود: زمان دقیقی به خاطر ندارم، ولی بعد از بازگشت نیما و عالیه خانم از آستارا در سال ۱۳۱۱، نیما با فروش چند قطعه زمین مزروعی شالیزار در حوالیِ جنگلهای تمیشان و نور که سهمالارث پدریش بود، خانه کوچکی در چهارراه یوسفآباد کوچه پاریس در نزدیکی منزل مادرش خریده بود. من در سال ۱۳۲۱ در همین خانه به دنیا آمدم و خاطرات و تصاویر کمرنگی از آنجا به یاد دارم. این خانه در نبشِ کوچه استخر قرار داشت که یک در به همین کوچه و در دیگرش به خیابان پاریس بازمیشد. حیاط کوچک و باغچه نقلی قشنگی داشت و حوضی هم در وسط حیاط بود.
شراگیم یوشیج گفته بود: نیما این خانه را در سال ۱۳۲۶ فروخت و به اصرار جلال آلاحمد و سیمین خانم، زمینی که آنها پیدا کرده بودند و در کنار یک قبرستان قرار داشت، خرید. نیما با خرید آن زمین و وامی که عالیه خانم از بانک ملی قرض گرفت، توانست ساختمانی بسازد که تا اواسط ۱۳۲۷ طول کشید و اول زمستان و فصل سرما نیمهکاره ماند. خانه دیوارِ محصور نداشت، اما نیما و عالیه ناچار به شمیران کوچ کردند. من آن زمان به مدرسه زند در کوچه اسدی میرفتم و کلاس اول بودم. صبحها عالیه خانم به بانک میرفت و نیما مرا پیاده به مدرسه میرساند.
وی درخصوصِ سرانجامِ این خانه و فروش آن نیز گفته بود: زندگی سه نفره ما به همین روال میگذشت. عاقبت در یک زمستان سرد روز سیزدهم ماه دی سال ۱۳۳۸ پس از بازگشت از سفری که به یوش داشتیم، نیما دچار سرماخوردگی شدیدی شد که منجر به ذاتالریه شد و پس از سیزده روز در بسترخاموش ماند و به دنبال او عالیه خانم که خود از درد و رنج بیماری و درد مفاصل و مشکلات دیگر زندگی مینالید، در هفتم آذرماه سال ۱۳۴۳ پنج سال بعد از خاموشی نیما بیشتر دوام نیاورد و به سوی او شتافت و خاموش ماند. من ماندم و این همه کار و این همه خاطرات با آنها و بار سنگین آثار پدرم با این همه گرگ و به قول پدرم شارلاتان. از طرفی قرض و بدهی به بانک مرا به ستوه آورده بود. بیکار هم شده بودم چون مرا عمدأ بیکار کرده بودند.
شراگیم ادامه داده بود: سنگینی عجیبی همراه با فشارِ زندگی مرا وادار به کوچ و زندگی دهنشینی در یوش کرد. اقدام کردم به مراحل قانونی انحصار وراثت و انتقال سند خانه شمیران که به نام عالیه خانم بود. در سال ۱۳۴۵ منزل را به سرهنگ بازنشستهای که از مشهد آمده بود؛ به ۹۰ هزارتومان فروختم که نیمی را بابت قرض بانک دادم و بقیه خرج مخارج انتقال سند و انتقال خانه در محضر و دلالی و غیره شد و به یوش کوچ کردم چون تنها مکانی بود که من برای سکونتم داشتم. بدیهی است نام نیما در هیچیک از اسناد نیامده، ولی آیا این دلیل بر این است که پدرم اصلاً صاحب خانه نبوده و بهانهای برای سودجویانی که امروز به طمع برجسازی و سودجوئی منکر همه چیز میشوند؟ مگر خانه یوش را از من نگرفتند و مگر سندی داشت که به نام نیما باشد؟
[related-post id="11376"]
وی اضافه کرده بود: نیما برای ساخت عمارتِ خانه پولی نداشت و به همین خاطر عالیه خانم مجبور شد وام بگیرد. این یک وام ۳۰ ساله بود. چون عالیه خانم این وام را گرفته بود، تمام اسناد به نام او بوده؛ و زمین هم به نام عالیه خانم خریداری شده بود. مسلم است که اسم نیما در هیچکدام از اسناد نیست. ولی این دلیل بر این نمیشود که خانه مال نیما نبوده و در آن زندگی نکرده است.
شراگیم یوشیج حسرتِ مردم را مبنی بر اینکه کاش خانه پدریاش را نفروخته بود؛ محال دانسته و گفته بود: برای من مینویسند که «ای کاش خانه نیما را نفروخته بودی»، یا اینکه «ای کاش فکری برای آیندهاش کرده بودی»؛ من چه فکری میتوانستم برای آینده این خانه بکنم؟! این خانه زیر قرضِ وام بود، تقریباً ۳۵ هزار تومانِ سال ۱۳۴۵ میشد. این خانه را اگر من هم نمیفروختم، بانک از من میگرفت، و این طبیعی بود که آن را بفروشم. بانک ملی به من اخطار داده بود که اگر قسطِ وام را ندهم خانه را به حراج میگذارد. تا موقعی که عالیه خانم زنده بود و با حقوقی که ایشان داشت و سهمی که از بابتِ نیما که مبلغ خیلی ناچیزی بود و از وزرات فرهنگ میگرفتیم، با اینها قسطهای وام را میدادیم.
وی درخصوص مساحت زمین این خانه گفته بود: زمین این خانه بیش از ۹۰۰ متر مربع است، ولی الان دیدم نوشتهاند که حدوداً ۵۰۰ متر مربع! در ضلع شمالی خانه اصلاً کوچهای وجود نداشت. سمت شمالیِ خانه مستقیم به خانه همسایه وصل میشد. آقای رهبری؛ سرهنگی بود که پشت خانه ما خانه داشت و خیلی هم سرهنگِ دلچسبی نبود و فقط دلش میخواست روی همه اعمال نفوذ کند.
[related-post id="10454"]
[related-post id="11322"]
[related-post id="11675"]
[related-post id="11466"]
[related-post id="11085"]
[related-post id="10771"]
[related-post id="11093"]
کد خبر 218194
نظر شما