ناصرالدین شاه به همراه اهل حرم[/caption]
تاج السلطنه در خاطراتش این چنین مینویسد: «این بازی عبارت بود از: خاموش کردنِ چراغ. در تاریکی، حکمِ قطعی در آزادی داشته؛ همدیگر را ببوسند، کتک بزنند، گاز بگیرند، کور کنند، سر بشکنند، دست بشکنند، مختار بودند. تمامِ این خانمها در اول شروع به بازی، در میان تالار مینشستند؛ مشغول صحبت بودند. پدرم در روی صندلی، پهلوی دکمه چراغ مینشست. همینطور که اینها مشغول صحبت بودند، چراغ را خاموش میکرد. یکمرتبه هرجومرج غریبی ظاهر، صداهای فریاد استغاثه و فحش و ناسزا بلند، فغان بر پا؛ هر کسی مشغول کاری. اگر با اخلاق بود، فوراً به گوشهای خزیده، خود را در زیر نیمکت یا میز یا صندلی مخفی کرده، جانی به سلامت به در میبُرد. اگر وحشی بود، کتک میزد و کتک میخورد، و البته میدانید: در همه جا اکثریت با اشخاص شریر است. پس در همین بینها که صدای هیاهو شیون میکرد، و تاریکیِ مطلق بر عظمتِ آنها میافزود و یک محضر غریبی به حاضرین مینمود، مثل یکی از زاویههای جهنم که انسان منتظر هزاران خطر است: ناگاه چراغ روشن و هرکس بههرحالتی بود دیده میشد.»
ماجرای باب شدن لقب «سلطان» برای زنان و افول آن
ناصرالدین شاه و اهل حرم[/caption]
او در ادامه مینویسد: «اغلب لباسها پارهپاره، گونهها و صورتها خونآلود، عریان و ...، که از شدتِ کتکخوردن، قطعه بزرگِ لباسشان فقط یکربعِ متر بود. صورتها موحش، موها پریشان، چشمها سرخ و غضبناک. اغلب آنهایی که با احتیاطتر بوده، در زیر میزها و صندلیها پنهان و پاها و دستها بیرون، هیکلهای عجیب غریبی. و تعجب درین است: بهمحضِ روشن شدنِ چراغ، تمام مشغولِ خنده شده، دوباره این کار شروع میشد. پس از اینکه تقریباً دو سه ساعت این بازی امتداد داشت، بالاخره مجروحین مورد الطاف و اشخاصی که لباسهاشان پاره و بیمصرف شده بود به اعطای پولِ لباس سرافراز. مجلس ختم! بیچارهها پراکنده شده، تا صبح در منازلِ خود مشغول اصلاح حال خود بودند. و من تعجب میکنم که در موقع شروع، دوباره حاضر شده و با یک مسرتی خود را به مشتولگد عرضه میکردند.»
تاج السلطنه در ادامه اتفاقی که برای خود او افتاده را تعریف میکند که زوایای پنهان این بازی در حرم را نشان میدهد. او مینویسد «من درین شبها، در پشتِ سرِ پدرم میایستادم و بهکلی از جمله اشرار محفوظ بودم. تا اینکه در یک شبی، همینطور که مطمئن ایستاده بودم، یکمرتبه از عقب سر دستِ قوی از گیسهای من گرفته و مرا با یک جدیت فوقالعاده به روی زمین انداخت. شروع به کشیدن کرده و گیس مرا دور گردن من پیچیده، با فشار سختی صدای مرا که بیاختیار فریاد میزدم، خاموش میکرد. چیزی نمانده خفه شده بمیرم، که یکمرتبه چراغ روشن و مرا به حال نیمجان دیدند. مرتکبِ این کار خیلی به سرعت فرار کرده بود؛ لیکن کشف شد. و این کنیز کردی بود از کنیزهای پدرم و از کسانِ خواهر من که زن عزیزکرده بود. تطمیع و تحریص شده، پولی گرفته بود که به من اذیت کند. آنهم خواسته بود یکمرتبه هم مرا و هم آنها را از زحمت خلاص کند. اما چون خدا نخواست و باید درین تئاتر بزرگِ زندگانی، پردهها تماشا کنم، زنده ماندم. پس ازین قضیه، این بازی موقوف شد.»
خاطرات تاجالسلطنه | به کوشش منصوره اتحادیه و سیروس سعدوندیان | نشر تاریخ ایران | چاپ اول ۱۳۶۸[/caption]
تاجالسلطنه در اواخر سال ۱۳۰۱ هجری قمری (برابر با ۱۸۸۴ میلادی) به دنیا آمد و مادر او توران السلطنه بود. تاجالسلطنه در هفت سالگی به مکتب رفت. علاوه بر تسلط بر زبان فارسی، عربی و فرانسه را نیز به خوبی آموخت. از مدافعان انقلاب مشروطه و عضو انجمن حریت نسوان بود و به نوشتن خاطرات خود علاقه داشت. بخشهایی از خاطرات او به نام «خاطرات تاج السلطنه» برجا مانده که وسعت اطلاعات او را نشان میدهد و منبع تاریخی با اهمیتی است. وی از مشروطیت، حقوق زنان، آزادی، برابری و قانون دفاع کرده و انتقادهایی جدی به وضعیت حکومت و سلطنت برادرش، مظفرالدینشاه قاجار داشت و بسیاری از مشکلات کشور را حاصل عدم کفایت شاهان قاجار میدانست.
نظر شما